نشسته در دو چشم تو، نگاه بى قرار من
تو اى ستاره سحر! بیا بمان کنار من
در این دیار غم فزا که جان به لب رسیده است
تو اى گره گشا بیا! گره گشا ز کار من
همین که گام مى زنى، به خلوت خیال من
سرشک شوق مى چکد ز چشم اشکبار من
ز مقدمت خدا کند که اى سوار مشرقى!
در این غروب بى کسى، ز ره رسد بهار من
ز لحظه هبوط من، تو خود گواه بوده اى
رسیده از ولاى تو، شکوه اعتبار من
کنون نگاه مست تو که مى برد قرار دل
بیا طبیب درد من! همیشه غمگسار من
و این غزل سروده را ز شائقت قبول کن
که تا مگر به سر رسد، زمان انتظار من

شاعر: اکبر حمیدی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها